فرمانده شهید کریم اندرابی
نام و نام خانوادگى: کریم اندرابى
نام پدر: حبیب اللّه
تاریخ و محلّ تولّد: 10/9/1333 ـ اندراب
تاریخ ومحلّ شهادت: 28/7/1363، میمک
آخرین سمت: فرماندهى گردان روح الله از لشکر 5 نصر
کریم اندرابى فرزند حبیب اللّه در دهم آبان ماه سال 1333چشم به جهان گشود. مادرش مىگوید: «وقتى از سفر مکّه آمدیم، خداوند این فرزند را به ما داد.» در 6 سالگى به چاه افتاد که عنایات الهى شامل حال اوشد و نجات پیدا کرد.
تا اول دبیرستان بیشتردرس نخواند، چون مىگفت: «این رژیم طاغوتى است.» به همین خاطر به درس ادامه نداد و به روستا برگشت و به کار کشاورزى مشغول شد تا این که به سربازى رفت.
در دوران سربازى دوست نداشت زیر سلطهى گروهبان یا فرماندهاى باشد. در اواسط خدمت سربازى در اوج خفقان پیام حضرت امام را شنید و عزم خود را جزم به عنوان مخالفت با رژیم ازسرباز خانه فرار کرد.
با شروع انقلاب به صورت فعال در تظاهرات و راهپیمایىها شرکت مىکرد. در پخش اعلامیّه و رسالهى امام بسیار کوشا بود. با بعضى از دانشجویان نوارهاى امام را تکثیر مىکرد.
کریم اندرابى در 17 سالگى با خانم فاطمه حاجى بیگلو پیمان ازدواج بست که مدّت زندگى مشترک آنها 5 سال بود. و ثمرهى این ازدواج یک پسر به نام یوشع است که در بیست و چهارم دى ماه سال 1359 به دنیا آمد. در کارهاى خانه به همسرش کمک مىکرد.
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى وارد سپاه شد و تا زمان شهادت درسپاه بود. با شروع جنگ تحمیلى به فرمان امام، براى حفظ و حراست از ارزشهاى اسلامى و براى دفاع از دین و رضاى خدا به جبهههاى حق علیه باطل شتافت.
رفتن به جنگ را یک وظیفه شرعى مىدانست و براى دفاع ازکشور و ناموس به جبهه رفت. زمانى که اعلام شد به هر پاسدار مبلغى پرداخت مىشود او گفت: «من براى پول به جبهه نمىروم.»فرماندهى گردان روح اللّه از لشکر 5 نصر بود. در پشت جبهه به خانوادههاى شهدا سرکشى مىکرد. در زمان جنگ تک و تنها حدود چهارصد نفر عراقى را اسیر کرده بود. به خاطر شجاعتش در جنگ به او لقب «شیر خوزستان» داده بودند.
همسر شهید فاطمه حاجى بیگلو به نقل از خود شهیدمىگوید: «یک شب در خطّ مقدّم جبهه در حال نماز شب خواندن بودم که فرداى آن روز عملیّات داشتیم. در سنگر مشغول نماز شب بودم که ناگهان پردهى سنگر کنار رفت و آقایى با لباس شخصى وارد سنگر شد و به من گفت: شما از صبح خسته شدید، برایتان چایى بیاورم؟ من که در حال نماز بودم به او گفتم: بعدا مىخورم. بعد آن آقا رفت. بعد از مدّتى که به خود آمدم، فهمیدم که در این مکان کسى که با لباس شخصى نمىتواند باشد؟!»
اوایل جنگ او را به منطقه کردستان اعزام و در آن جا منافقین و دمکرات ها آن ها را محاصره کردند. سه روز بدون غذا با آن ها جنگیدند که این استقامت رزمندگان، منافقین و ضدّانقلاب ها رامأیوس کرد و عاقبت از محاصره بیرون آمدند.در آن درگیرى اندرابى از ناحیهى دست مجروح شد و با وجود مجروحیّت دوباره به جبهه رفت.
همچنین مىگوید: «در عملیّات بیت المقدس در کنار رود کارون شهید اندرابى سخت مریض بود. چهل درجه تب داشت. ناى راه رفتن نداشت. از طرفى خمپارهاى به دیگ غذا خورده بود. گرسنه و خسته بودیم. وقتى عملیّات شروع شد، شهید پیشاپیش نیروها در حرکت بود، در صورتى که کسى را یاراى رفتن نبود.»همسر شهید فاطمه حاجى بیگلو مىگوید: «آخرین بارى که او به جبهه اعزام شد و در حال حاضر شدن بود، من وسایل او را آماده مىکردم که پسرم از خواب بلند شد و گفت: بابا، الآن تفنگت تو کوچه بود و خونى و من آن را برداشتم. شهید به فکر فرو رفت و گفت: این دفعه آخرى است که شما را مىبینم. دیگر برنمىگردم و تفنگ مرا یوشع برمىدارد. پس از مدّتى که در جبهه بود، تلفن کرد و گفت:امشب عملیّات داریم، از من راضى باش. دعا کن خواب پسرم درست باشد.»
همرزم شهید ابوالفضل فروعىراد مىگوید: «در عملیّات میمک به شکم او تیر خورد. در شرایطى بود که نمىتوانست راه برود،ولى طورى عمل کرد که نیروها متوجّه نشدند. نیروها را به جلو هدایت کرد که به راه خود ادامه دهند. بعد او را به بیمارستان منتقل مىکنند که در راه به شهادت مىرسد.»کریم اندرابى در 28/7/1363، در عملیّات عاشورا، در منطقهى میمک بر اثر اصابت ترکش به ناحیهى سینه و شکم به درجه رفیع شهادت نایل گردید و در بهشت فضل نیشابور به خاک سپرده شد.
شهید در وصیّت نامهى خود مىگوید: «چیزى ندارم بگویم، ولى سفارش کوتاه به خانوادهى عزیز، همسر مهربانم، فرزند مهربان و عزیزم، برادران با غیرت و خواهران عزیزم، از شما تقاضادارم که صبرو استقامت را پیشه کنید و از شما مىخواهم از من راضى باشید.م خصوصا پدر مهربان و همسر عزیزم که من شما را زیاد زحمت دادم. و شما پدر و خانوادهى عزیز و همسر مهربانم، مىخواهم که امام را تنها نگذارید که تنها گذاشتن امام، تنها گذاشتن اسلام عزیز و امام حسین(ع) است. همسر مهربانم، مىخواهم که صبر کنید که صبر درراه خدا اجر زیاد دارد و از شما تقاضا دارم که فرزندم را حسینوار تربیت کنى و خودتان چون زینب(س) باشید.
امیدوارم که همگى از من راضى باشید. باز هم مىگویم اسلام را رها نکنید که همه چیز در اسلام نهفته است.
خانوادهى عزیز و مهربانم، از شما مىخواهم که از من راضى باشید، چون اگر راضى نباشید، شهادت ما شهادت نقصدار مىباشد.صبر و استقامت کنید، همچون امام زینالعابدین (ع) و زینب کبرى(س).»